
با مهرجویی دربارۀ پستچی
داریوش مهرجویی:
۱. مشکل نمادگرایی چیزی بود که به آن آگاه بودم و همیشه از آن احتراز میکردم. سیستمی که درش بخواهی با سمبلممبل و اینجور چیزها حرف بزنی اصلاً درست نیست و باید از اینها فرابگذری. اما زمانۀ ما جوری بود که همه در فیلمها دنبال این قبیل نشانهها و نمادها میگشتند. ما در دوران بحرانی و سیاست زدهای بودیم که سانسور و فشار قوی بالای سرمان بود و مراقبت میکرد که حرفهای آنچنانی نزنیم. از سوی دیگر، مطبوعات و نشریات هم سانسور میشد و مردم – به خصوص جوانها – از مدیومهای هنری مثل ادبیات و سینما و تئاتر و شعر این توقع را داشتند که تعهد اجتماعی داشته باشند؛ همان مقولهای که ژان پل سارتر مطرحش کرده بود. این بود که همه وقتی با فیلمهای ما و بهخصوص با فیلمهای من روبه رو میشدند، دنبال این بودند که با چه نمادی چه میخواهد بگوید و به کجا زده و چه کسی را میخواهد بکوباند و از این حرفها. این نگرش در گاو و حتی آقای هالو هم بود و با پستچی به اوج رسید. من آدمی نبودم که به یک سلسله نمادهای لخت این شکلی بپردازم. برایم دید اگزیستانسیالیستی داستان مطرح بود؛ بررسی اصالت وجودی شخصیتی که در چنین موقعیتی دارد استثمار میشود و هدر میرود و دست آخر هم هلش میدهند طرف جنایتی که خیلی پوچ و جفنگ است و او را به نیستی میکشاند.
۲. باز با یک جامعۀ خشن و بیرحم و یک تغییر و تحول شخصیتی مواجه بودم و با روابط ورشکستهای که در تمام ابعاد اجتماع، بين کارگر و کارفرما، بین زن و شوهر، بیمار و دکتر، و در کلیت جامعه وجود دارد. مسئلۀ دامداری و تغییر دامها از گاو و گوسفند به خوک، اتفاقی بود که آن سالها در آن مناطق رایج شده بود. چون یک بیماری مهلک آمده بود که بهسرعت همۀ دامها را نفله میکرد و ملّاکها و دامداران آن دوران به فکر تغییر کارشان افتاده بودند و رفته بودند سراغ خوکپروری که این بیماریها و گرفتاریها را نداشت. به هر حال، محصولات گوشتی حاصل از خوک در آن دوره بسیار زیاد بود؛ ژامبونهای مختلف و کالباسها و سوسیسها که همه با گوشت خوک درست میشد. یک تشکیلات عظیم تولیدی در کار بود. راستش اصلاً به فکرم نرسیده بود که این قضیه میتواند جنبۀ نمادین این چنینی پیدا کند، چون خوک فقط در فرهنگ ما بار استعاری قوی دارد و بقیۀ جاها چنین نیست. خلاصه این تودهایها چسبیدند به همین موضوع تغییر دامپروری به خوکپروری و گفتند مهرجویی میخواهد بگوید مهندسان جوان قصد اشاعۀ فرهنگ خوکپروری و خوکصفتی دارند و این حرفها. در حالی که این فیلم را به این قصد ساخته بودم که از سطح اینجور شعارهای سیاسی بگذریم و به یک بررسی کلی از اصالت وجودی این بابا در این تاریخ و این مکان بپردازیم.
۳. راستش، چه آن موقع و چه الان، فکر میکردم و میکنم که پستچی غنیترین و بهترین فیلم من است؛ هم از نظر محتوا و هم از نظر ریتم و تازگی و بداعت جنبههای بصری و سینمایی. در مورد مضمونهای تکرارشونده هم درست میگویی. برای اولین بار فرصتی پیش آمد که تزهای مختلفی در این فیلم امکان طرح پیدا کنند و بعد در کارهای بعدی گسترش و ادامهشان بدهم.
نوشتن فیلمنامۀ پستچی اصلاً آسان نبود و با کشش و کوشش زیادی به سرانجام رسید. دوسه ماهی در برکلی روی متن کار کردم. بعد موقع اکران آقای هالو رفتم شمال و روی آن متمرکز شدم و بالاخره چند روز در خانه نشستم و نسخۀ نهایی را آماده کردم و کار به فیلمبرداری رسید. خودت کار فیلمنامهنویسی کردهای و میدانی بعضی کارها چه راحت همه چیزشان با هم جفتوجور میشود؛ ولی بعضیهای دیگر سخت راه میدهد تا پازل نهاییاش شکل بگیرد. پستچی جزء دستۀ دوم بود.