
- مترجم: محمد رنجی
در ادامۀ مجموعه مطالب «درسهایی از رابرت مککی»، این بار به سراغ ویدیویی از کانال یوتوب او با نام کاربری @RobertMcKeeSTORY رفتهایم که در آن شخصی به نام علی بهزاد از امارات متحدۀ عربی، سؤالی دربارۀ چگونگی حفظ روند نوشتن سیال و پیوسته پرسیده است. پرسش او چنین است:
«وقتی که شروع به نوشتن داستان کردم، یک مفهوم واضح در ذهن داشتم و میدانستم که میخواهم [آن مفهوم] به کجا برود. با این حال، پس از [نوشتن] ۲۰ صفحه، [متوجه شدم] داستان مسیر دیگری طی کرده است؛ انگار ذهن فعالم در حال عقبنشینی است و ضمیر ناخودآگاهم داستان را پیش میبرد. سؤال من این است که آیا باید موضوع [اصلی داستان] را رها کنم و فقط با جریان طبیعی [ضمیر ناخودآگاهم] حرکت کنم؟ دلیل این که با یک موضوع ثابت [به نوشتن] مشغول شدم، پرداختن به حساسیتهای بافت منطقهای بود؛ منظورم از نظر جغرافیاییست؛ جایی که داستان در حال وقوع است. متشکرم.»
در ادامه رابرت مککی چنین پاسخ میدهد: «این یک تجربۀ رایج است. همۀ نویسندگان با یک الهام شروع میکنند. آنها با موضوعی شروع میکنند که فکر میکنند از نظر اجتماعی یا شخصی مهم است و این الهامبخش آنهاست. سپس، همانند آنها که [پیش میروند و] کشف میکنند، اگر موضوع و محتوای واقعی خود را در صفحۀ ۲۰ بیابید، بسیار خوششانس هستید؛ زیرا بسیاری از مردم پیش از این که متوجه شوند داستانشان دربارۀ چیست، ۲۲۰ صفحه مینویسند. اما هر زمان که این (نوشتن ناخودآگاهی) اتفاق میافتد، همینطور که گفتید، چیزی از ناخودآگاه به ذهن خودآگاهتان رسیده است و شما را به جایی میبرد که روند داستانسرایی واقعاً میخواهد برود. یک اصل یا مفهوم در داستان وجود دارد که من به آن اعتقاد دارم و آن این است که برای یک فرد بااستعداد، داستان از قبل نوشته شده است. مشکل شما این است که [باید] از سر راه خود خارج شوید. ضمیر ناخودآگاه داستانهایی برای گفتن دارد؛ مطالبی دارد که میخواهد بیان کند. وقتی [این مطالب] به بیرون تراوش میکند، نه تنها شما را از آنچه که فکر میکردید داستانتان بود منحرف میکند، بلکه اغلب از نظر محتوایی که در ناخودآگاه شما وجود دارد – چه مثبت و چه منفی – و شما از وجودشان بیخبر بودید نیز غافلگیرتان میکند؛ اما با همۀ اینها، دارد با شما صحبت میکند. مشکل اینجاست که ناخودآگاه شما قرار نیست داستان را بنویسد؛ قرار است آن را پیش ببرد، راهنماییتان کند و باعث شود بخواهید کارهای خاصی انجام دهید. شما هنوز باید یک قدم به عقب برگردید، به شخصیتهای خود و دنیای آنها نگاه کنید و به طور عینی و واضح در موردشان فکر کنید. سپس طرح کلی – بدنۀ کنشهایی که قرار است داستان را به پایان برساند – پیدا کنید و پس از آن به غریزۀ خود گوش دهید. این واقعاً آونگی است که ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه، جلو و عقب میرود. وقتی در حال نوشتن هستید، وارد صحنه میشوید، تصورش میکنید و سپس مینویسید. بعد بیرون میآیید و به آنچه نوشتهاید نگاه کرده و نقدش میکنید؛ این کار میکند یا نه؟ قبل از این باید اتفاق بیفتد یا بعد از آن؟ میخواهم کل صحنه را [به همین شکل] حفظ کنم؟ سپس بر اساس پاسخ به آن سؤالات، دوباره [صحنه] را تصور میکنید و به ناخودآگاه و غرایز خود باز میگردید و مینویسید. بنابراین دوباره، آنچه تجربه میکنید طبیعی میشود. سپس باید تصمیم بگیرید که میخواهید به گونهای پیش بروید که غرایز هدایتتان کند یا میخواهید هدفی را آگاهانه دنبال کنید و اجازه دهید الهامتان به نحوی به شما نیز الهام ببخشد؟ این که ضمیر ناخودآگاه چقدر نوشتههایتان را کنترل میکند – کم یا زیاد – انتخابی است که شما باید دربارۀ آن تصمیم بگیرید. خدانگهدار.»