سینمای جهاننقد و بررسیویژه‌ها

زنده‌باد آن پیر فرزانه

نگاهی به فیلم «چگونه پیش از مرگ مادربزرگ میلیون‌ها بات به‌دست آوریم» (پت بونیتیپات، ۲۰۲۴)

امیرحسین بهروز: ۱ ـ بعد از مدت‌ها یک فیلم به شکلی جدی دخلم را آورد؛ بغضم را شکاند و در نهایت اشکم را درآورد. می‌خواهم در مورد یکی از انسانی‌ترین، زلال‌ترین، باطراوت‌ترین و بالطبع بهترین فیلم‌های چند دهۀ اخیر سینما صحبت کنم. فیلمی هم‌تراز با بهترین‌‌های هیروکازو کورئیدا مثل «هم‌چنان قدم‌زنان» (۲۰۰۸)، «خواهر کوچک ما» (۲۰۱۵) و «دله‌دزدها» (۲۰۱۸). فیلمی که هر لحظه‌اش، هر ثانیه‌اش یا بهتر بگوییم، هر فریمش حس‌آفرین است و دمی از تپش نمی‌ایستد.

۲ ـ این فیلمِ زیبا با آن عنوان مرموزش محصول کشور تایلند است و اولین مخلوقِ خالقش. سینمای تایلند عموماً یا با آثار وحشت‌آفرین بانجونگ پیسانتاناکون و سوفون ساکداپیسیت همچون «شاتر» (۲۰۰۴)، «پی ماک» (۲۰۱۳)، «مدیوم» (۲۰۲۱) و «لادا لند» (۲۰۱۱) و یا آثاری که تلفیق ژانرهای جنایی و اکشن در بستری تاریخی هستند مانند آثار شوپنگ یانگ و فیلم نمونه‌ایِ جدید او یعنی «پاتایا هیت» (۲۰۲۴) که به سبک اکشن‌های آمریکایی و کره‌ای ساخته شده، شناخته می‌شود. از طرفی دیگر فیلم‌سازی چون اپیچاتپونگ ویراستاکول در جایگاه یک مؤلف شهرت جهانی دارد و با نخل طلایی که در سال ۲۰۱۰ برای فیلم «عمو بونمی زندگی‌های گذشته‌اش را به یاد می‌آورد» دریافت کرد به نوعی، سینمای کشور تایلند را در جایگاه یک پدیدۀ فرهنگیِ جدی به جهان شناساند؛ به‌طوری که هر زمان نام او و اثرش زینت‌بخش جشنواره‌ای می‌شوند، کنجکاوی‌برانگیزبودن، مخرج مشترک اکثر نقدها و تحلیل‌هایی است که حول‌شان شکل می‌گیرند.

فیلم بونیتیپات امّا تافتۀ جدا بافته‎ای است. فیلم او نه سویه‌ای ژنریک دارد و نه علاقه‌ای به پیچیدگی‌های مرسوم سینمای ویراستاکول. فیلم او مسیر سومی را می‌گشاید که شاید در آینده‌ای نه‌چندان دور پیروانی را به خود جذب نماید. سینمایی که متعلق به تایلندِ امروز است و در هیچ‌کجای دنیا یافت نمی‌شود. آثاری که پیش‌تر یاد شد، جملگی بدون استثناء می‌توانستند جغرافیای دیگری را برای عرض اندام برگزینند، امّا «چگونه قبل از مرگ مادربزرگ میلیون‌ها بات به‌دست آوریم» تنها در تایلند ممکن می‌شود و جان می‌گیرد. فیلم در تمام جزئیاتش تایلندی می‌نماید؛ از دین و مناسک آیین بودا تا روابط انسانی و قومی، همه و  همه فرهنگِ حقیقی تایلندِ واقعی را می‌شناسانند. به نظر می‌رسد که با این فیلم، می‌توان پت بونیتیپات را در مقام مؤلف سینمای ملی تایلند قرار داد؛ چیزی که سینمای ما سال‌هاست به دنبالش است و می‌تواند از این فیلم بیاموزد.

۳ ـ فیلم داستان ساده‌ای دارد و در وهلۀ نخست و در دقایق ابتدایی این فکر اشتباه را در ذهن جاری می‌سازد که ممکن است با اثری دمُده طرف باشیم. فیلم دربارۀ پیرزنی است که نتایج آزمایشش این حقیقت تلخ را آشکار می‌سازد که وی یک‌سال بیش‌تر زنده نیست. نوۀ دختری او تصمیم می‌گیرد که به‌جای انجام بازی‌های کامپیوتری، این یک‌سالِ آخر عمر مادربزرگش را در کنارش باشد، چراکه دوستی را می‌شناسد که به‌واسطۀ نگهداری از یک پیرمرد و پس از مرگ او ارث و میراث فراوانی را تصاحب کرده‌است و پسر این ایده را در ذهن دارد که او نیز به همین طریق می‌تواند خانه و میراث مادربزرگش را به چنگ آورده و زندگی‌اش را سروسامان دهد. این داستان پتانسیل بسیار بالایی داشت تا به ورطۀ سانتی‌مانتالیسم و اخلاق‌گرایی‌های رقیقِ مُد روز بیفتد؛ علی‌الخصوص که زمان فیلم حدود دو ساعت و هفت دقیقه است و دستِ فیلم‌ساز برای چنین کارهایی باز. امّا فیلم شیوۀ دیگری را دنبال می‌کند.

نخستین نکتۀ مهم و قابل توجه شخصیت پیرزن است که در حقیقت همچون یک پیر فرزانه یا حتی یکی از تجلی‌های بودا در کالبدی انسانی ظهور پیدا می‌کند تا مروج عشق و انسانیت باشد. او همه‌چیز را می‌داند و برخلاف تصور همه، حتی از بیماری‌اش نیز آگاه است. حتی شاید در ابتدای فیلم که از بالای تپه می‌افتد، آگاهانه خودش را انداخته باشد تا توجهات را به‌سوی خویش جلب کند. نکتۀ مهم دیگری که به بسط نکتۀ نخست کمک می‌کند، مسئلۀ «پول» است. در تمام طول فیلم همچون «قمارباز» داستایوفسکی، مسئلۀ پول مانند یک شبحِ مک‌گافینی به پیشبرد روابط و شخصیت‌ها یاری می‌رساند؛ امّا در سکانس‌های رو به پایان فیلم که مصادف است با زمان نزدیک‌شدن به مرگ مادربزرگ، عنصر «پول»، بُعدی دراماتیک پیدا می‌کند. وصیت‌نامه باز می‌شود و مشخص می‌گردد  که مادربزرگ ارثش را به یکی از پسرانش اعطا کرده و برای نوه هیچ نگذاشته‌است. نوه عصبانی می‌شود و احتمالاً ما نیز همین‌طور؛ چون دیدِ ما نیز مثل دید او محدود است و عمق کارِ آن پیر فرزانه هنوز برایمان عیان نگشته‌است.

اگر کمی عقب‌تر برویم در دیداری که نوه با رفیق میراث‌خورش دارد، متوجه می‌شود که او هیچ حسی نسبت به آن کسی که پرستاری‌اش را می‌کرده، نداشته و حتی به پروسۀ مرگ او نیز یاری رسانده‌، چراکه هدفی جز پول نداشته‌است. این در حالی است که نوه که با هدف پول سراغ مادربزرگ آمده بود با گذر روزها و در اثر مصاحبت بی‌وقفه با این تجلی انسانیت به بازشناختی از خودش و احساسات درونی‌اش رسید. به دنبال همین جریان، مادربزرگ دانست که لیاقت نوه‌اش بیش‌تر از این حرف‌هاست؛ در نتیجه ارثش را که تنها خانه‌اش است به پسری می‌دهد که روزی از او دزدی کرده بود، چراکه لیاقتش در همین حد است: در حد «پول». امّا کار به همین‌جا ختم نمی‌شود و مادربزرگ حتی پس از مرگش برگه‌ای تازه رو می‌کند. پس از تماس بانک با نوه و آگاه‌شدنِ او از این‌که یک حساب بانکی به نام او وجود دارد، در یک حرکت پَن اعجاب‌آور، زمان گذشته پیش چشمان نوه ـ و ما ـ حاضر می‌شود؛ زمانی که این نوۀ جوان، کودکی خردسال بیش نبود و مادربزرگ او را به بانک می‌برد تا حسابی پس‌انداز برایش افتتاح کند، حسابی که امروز حدود یک میلیون بات وجه رایج تایلند را در خود می‌بیند. مادربزرگ انسانیت نوه‌اش را قوام بخشید، امّا از طرفی برای آینده‌اش نیز برنامه داشت؛ پروسه‌ای که گویا به شکلی موازی از سال‌ها پیش برنامه‌اش پایه‌ریزی شده بود. پرسش این‌جاست که این مادربزرگِ دوست‌داشتنی چگونه این‌همه را انجام می‌دهد؟ پاسخ: چون او یک پیر فرزانه است، مرشدی برای یادگیریِ راه و رسم زیستن و پیامبری برای نجات خانواده.

۴ ـ علی‌رغم حضور تمام این وجوه حسی و دراماتیک، فیلم‌سازِ ملیِ تایلند از رویکردهای اجتماعی و انتقادی نیز غافل نیست. بونیتیپات رویکرد سیاسی‌اش را از همان نخستین سکانس بنا می‌کند، جایی که مادربزرگ بر سر مزار فردی ناشناس دعا می‌خواهد و در همان لحظه خانوادۀ متمول آن مرحوم در نمایی لانگ‌شات و در پس‌زمینه حضور پیدا می‌کنند. تفاوت حضور مادربزرگ و پیرزنی که به‌نظر می‌رسد همسر همین مرحوم است و با آن شکل ویژه از ماشین خارج می‌شود و ترسیم این تفاوت در یک قاب جالب توجه است. امّا جایی که این وجه سیاسی سویه‌ای انتقادی به خود می‌گیرد در مراجعه‌های مادربزرگ و نوه به بیمارستان است که مجدد در نماهایی لانگ‌شات خیل عظیم بیمارانی که حتی صندلی برای نشستن‌شان وجود ندارد، شرایط درمانیِ تایلند را به چالش می‌کشد.

۵ ـ فیلم سرشار از سکانس‌های درخشان است. با این‌ وجود اگر نگارنده بخواهد به توصیف لحظاتی بپردازد که قطرات اشک را بر گونه‌اش جاری ساخته‌اند، بدون شک باید به دو سکانسی بپردازد که به شکلی قرینه عمل می‌کنند. در یکی از سکانس‌های فیلم، موقعیتی وجود دارد که در حمام، نوه به شست‌‎وشوی بدن مادربزرگش کمک می‌کند. از آن‌جایی که بدن مادربزرگ تقریباً برهنه است (هرچند نحوۀ قاب‌بندی فیلم‌ساز به نحوی است که برهنگی به شکل کامل نمایان نمی‌شود و این خود نیز از ویژگی‌های کار فیلم‌ساز است که حرمت پیر فرزانۀ جهانِ اثرش را نگه می‌دارد)، نوه خجالت‌زده می‌شود و با وجود اصرارهای مادربزرگ، در تمیزکردنِ کامل بدن او ناتوان می‌نماید. در سکانسی قریب به پایان فیلم که  مادربزرگ در بستر انتظار مرگ را می‌کشد، نوه بر بالین او حاضر می‌شود. نمای دو نفرۀ آن‌ها کات می‌شود به نمایی که مدیوم‌شاتِ پیرزنِ خوابیده در بستر است. در همین حین، دست مادربزرگ، دست نوه را از بیرون قاب به درون می‌کشد و بر روی سینه‌اش می‌فشارد. در همین لحظه است که بغضی هولناک تمام اتمسفر اتاق را پر می‌کند؛ بغضی که پژواکش را از عمق گلوی مادربزرگ، نوه و حتی ما می‌گیرد و از این نقطه تا انتهای فیلم و در جای‌جای آن ساطع می‌شود.

۶ ـ از این شاهکار بیش از این‌ها می‌توان ـ و باید ـ گفت. با این حال در این لحظه، بیش از این هرچه بگویم لاجرم به تکرار همان‌هایی خواهد انجامید که در نخستین پاراگراف این نوشته آمده‌است. فیلم را ببینید که دیدنی است. نگارنده، خود تا پیش از نگارش این مطلب دو بار به تماشای‌اش نشسته و حال که آخرین کلمات این مطلب را می‌نویسد، در حال فکر کردن به تماشای فیلم برای بار سوم است.

نویسنده: امیرحسین بهروز

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا