Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home/h266250/public_html/wp-content/plugins/ultimate-dashboard/modules/login-redirect/class-login-redirect-output.php on line 295
مسافر – فیلم آرا
سینمای جهاننقد و بررسیویژه‌ها

مسافر

نگاهی به فیلم «نیازهای یک مسافر» (هونگ سانگ سو، ۲۰۲۴)

مهدیس شالچی: «نیازهای یک مسافر» مانند سایر کارهای هونگ سانگ سو، بیرون کشیدن مفاهیم مهم و عمیق از دل یک روایت ساده و پیش‌پاافتادۀ زندگی ا‌ست. او تلاش می‌کند تا معانی پنهان را در موقعیتی که ترسیم کرده، کشف کند.

فیلم روایتی ۹۰ دقیقه‌ای از زنی میانسال (با بازی ایزابل هوپر) است که ما چیز چندانی جز اسم و فرانسه‌زبان بودنش نمی‌دانیم. او در کره یک مسافر است که در پی کسب درآمد، اوقاتش را با تدریس زبان فرانسوی با متد ابداعی‌اش می‌گذراند. در باقی وقت‌ها پرسه می‌زند‌، ماکولی می‌نوشد و سیگار می‌کشد. رفتار او سرنخی از شخصیتش به دست نمی‌دهد. یا به شکل دقیق‌تر نمی‌توانیم از میان رفتارهای بداهه و گاه بدون توجیه‌اش هویتی منسجم برای او تعریف کنیم. برای مثال از همان ابتدا بر مدادش چسبی سبز رنگ می‌زند‌، مداد را درمی‌آورد، کمی با آن بازی می‌کند و آن را در کیفش می‌اندازد. موقع ساز زدن کسی ناگهان اتاق را ترک می‌کند. برای مرد صاحب‌خانه چشمک می‌زند یا در جواب دوستش که از او می‌خواهد سالاد درست کند درباره‌ی علاقه‌اش به نان حرف می‌زند. همه چیز در رفتار او برای ما غریب به نظر می‌آید. او به معنای واقعی یک مسافر است؛ در خانۀ دوستش اقامت دارد و حتی پس از این قرار است با درآمدش نیمی از کرایه خانه را پرداخت کند اما در انتهای فیلم از دوستش می‌پرسد که آیا آنجا خانه‌ من هم هست؟

فیلم برخلاف ظاهر ساده‌اش مسائل عمیقی را دنبال می‌کند. از همان نمای ابتدایی، دو نفر که به وضوح انگلیسی‌زبان نیستند، تلاش بر شکل دادن یک دیالوگ در بستر این زبان دارند. زن فرانسوی تلاش می‌کند تا با پی‌بردن به عمق احساسات زن کره‌ای به کمک زبانی که برای هر دو بیگانه ‌است، احساسات او را به زبان خود ترجمه کند. برای همین مدام سوال می‌پرسد تا احساسات او را شفاف کند و از سوی دیگر زبان خود را به او بیاموزد. این موقعیت یک‌ بار دیگر در فیلم تکرار می‌شود. از سوی دیگر تمام کسانی که به طور مستقیم مخاطب او هستند، موسیقی می‌نوازند که برخلاف تفاوت در لحن، زبانی اشتراکی را دنبال می‌کنند و همین باعث می‌شود که زن فرانسوی ارتباط بی‌واسطه‌ای با نوازندگان پیدا کند و هربار به گونه‌ای متفاوت به موقعیت پاسخ بدهد. در کنار این دو زبان که یکی سیال و نیازمند ترجمه و دیگری همه‌جایی است، ما با مفهوم شعر طرفیم که جایگاه محکمی در زبان اتخاذ کرده و دربرابر ترجمه‌شدن مقاومت می‌کند یا اگر ترجمه بشود از ریخت می‌افتد. آن‌ها در طی فیلم دو بار با شعرها مواجه می‌شوند و تلاش می‌کنند که شعر را برای هم ترجمه کنند اما زبانشان به لکنت می‌افتد. با این وجود، همین شعرها به وضوح دربارۀ «گذار و مسیرها» هستند و شاعر از طبیعت و مقاومت نکردن در مسیر زندگی و عبور حرف می‌زند. شاعر مرده است و خوانده شدن دومین شعر به زبان فرانسوی و افتادن تصویر آن بر زن که بر سنگی می‌نشیند این دوگانه را به زیبایی به تصویر می‌کشد؛ عبور از همۀ مرزها و مسیرها تا یافتن زمینی محکم برای ایستادن بر آن. زمینی که شاید هیچ‌گاه در این دنیا محقق نشود. زن با شاعران بیشتر از همه همذات‌پنداری دارد. او به دوستش می‌گوید که روزی شاعر بزرگی خواهد شد و نباید از این کار دست بکشد. آیا اینکه خود زن نیز احساسات غنی دیگران را بر کاغذهای کوچک می‌نویسد تا به قول خودش نشان دهد که زبان چیزهای معنادار مهمی را فراتر از جملات دم‌دستی منتقل می‌کند، نوعی تلاش شاعرانه نیست؟

این مفاهیم در کنار دو مفهوم مهم land/landscape وارد سطح دیگری می‌شوند. این دو کلمه تفاوت تجربه میان مردم بومی و مسافران یک منطقه را تبیین می‌کند. زمین مفهومی فیزیکی و ملموس است که می‌توان در آن ساکن شد. بر آن تأثیر گذاشت و از آن تأثیر گرفت. زمین متعلق به بومیان است. که در فیلم با خانه‌ها، سنگ‌ها و سنگ‌نوشته‌ها به چشم می‌آید. رد خاطرات بر زمین چون پیوستاری از تجربیات شکل‌دهندۀ فرهنگ، علایق و ارزش‌ها باقی می‌ماند. در اینجا فاصلۀ کمی میان افراد و اشیا برقرار است که از برخورد مردم بومی با عناصر طبیعی و فرهنگی در فیلم دیده می‌شود.

اما برای مسافر داستان چیز دیگری‌ است. او به جای زمین با منظره طرف است. با مفهومی انتزاعی که از فعل مشاهده مادیت می‌گیرد. مشاهده‌ای از سر فراغت که مکان‌ها را به مصرف مسافر درمی‌آورد. زن در تمام فیلم مشاهده‌گری است که به کشف و شهود می‌پردازد. از دیگران می‌پرسد بدون اینکه به آن‌ها اطلاعاتی بدهد. ایریس هنگام نواختن کیبورد به دوستش توصیه می‌کند که در برابر وسوسۀ خاطرات استقامت بورزد و دوستش پاسخ می‌دهد که کار سختی است. این دیالوگ کوتاه صورت‌بندی ‌مواجهۀ یک مسافر و یک فرد بومی است. زن مسافر، بارِ هیچ خاطره و ارزشی را به دوش نمی‌کشد و می‌تواند هر لحظه را چون نتی مجزا بنوازد. هرچند که او توریست هم نیست و به صرف سیاحت و تفریح و مصرف در مکان حضور ندارد. او سفری را آغاز کرده که در آن به اکتشاف می‌پردازد و تلاش می‌کند تا روابطی بر پایه‌ی صداقت برقرار می‌کند و زبان خودش را نیز در دل این اقامتگاه جدید به جریان می‌اندازد. او با سکوت‌ها و تنهایی‌اش گویی یک سفر درونی را نیز آغاز کرده و با لباس گلدار و ژاکت سبزش که گاهی او را جزئی از چشم‌انداز می‌کند فاصله‌اش با زمین و محیط را بازتعریف می‌کند. در بخشی از فیلم او ارتباطش با زمین را اندازه می‌گیرد و متعجب و عصبی است که میان او و دوستش تفاوت وجود دارد؛ ارتباط دوستش با زمین صفر نمی‌شود.
مسافر روایت هونگ سانگ سوی درگیر با این سفر درونی است و خود چون منظره‌ای مقابل چشم بومیان ظاهر می‌شود. او با باری سبک به این سو و آن سو می‌رود و چون یک مسافر هویتش را در آینه‌ی دیگران می‌جوید و از دیگران کسب می‌کند. او قصد دارد که شعر خودش را بنویسد و درجایی که هیچ‌کجا نیست ساکن شود.

نویسنده: مهدیس شالچی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا