سینمای ایرانویژه‌ها

نقش شاعرانۀ یک درد

شصت سالگی «این خانه سیاه است»

نکات برگزیده مطلب
  • نویسنده: محمدحسین بابایی

گفتم كاش مرا بال‌ها مثل كبوتر می‌بود

تا پرواز كرده راحتی می‌یافتم

هر آیینه به جایی دور می‌رفتم

و در صحرا مأوی می‌گزیدم

می‌شتافتم به پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید

زیرا كه در زمین مشقت و شرارت دیده‌ام

                                                                                 از گفتار متن خانه سیاه است

 

خانه سیاه است اگرچه تنها اثر قابل توجه و مطرح کارنامۀ فروغ فرخزاد است اما ساخت آن اصلاً اتفاقی نبوده است. پیشینۀ ادبی فروغ، که در حین ساخت این مستند مشغول سرایش چهارمین مجموعه شعرش بود، در کنار فعالیت چندساله‌‌اش در سازمان فیلم گلستان، موقعیتی ویژه را در اختیار او قرار داد تا در یک فیلم سیاه و سفید دربارۀ جذام‌خانۀ باباداغی، تمامی تجارب و آموخته‌هایش را برای ساخت مستندی شاعرانه بیازماید. نتیجۀ این طبع‌آزمایی، اثریست که در جایگاهی ممتاز، به عنوان نقطۀ تلاقی شعر و سینما می‌ایستد.

یک مستند «سفارشی»

اوایل سال ۴۱ بود. سازمان فیلم گلستان، معتبر‌ترین استودیوی سینمایی تهران در آن زمان، گزارشی خبری دربارۀ بیمارستان جذامیان مشهد به سفارش روزنامۀ کیهان ساخت. ابراهیم گلستان نتیجه را رضایت‌بخش یافته و به دنبال ساخت مستندی بلند با همین سوژه بود. دکتر راجی، رییس انجمن کمک به جذامیان، که در آن روز‌ها در تلاش بود تا برای جلب توجه عمومی به جذام، مستندی دربارۀ زندگی این بیماران بسازد، با گلستان جلسه‌ای می‌گذارد؛ قرار می‌شود تا ساخت مستندی دربارۀ جذام‌خانۀ باباداغیِ تبریز به سازمان فیلم گلستان سپرده شود.

البته گلستان با هوشمندی، فیلم را از افتادن به ورطۀ یک اثر کاملاً سفارشی نجات می‌دهد تا دست کارگردان برای خلاقیت‌های فرمی و مضمونی باز باشد. او در این‌باره می‌گوید:

«من حساب کردم و دیدم که جمعیت [انجمن] نمی‌تواند همۀ خرج فیلم را بدهد و پیشنهاد کردم که نصفِ هزینۀ فیلم را خود ما تقبل کنیم. منتها شرط کردیم که در مقابل، دست ما را در ساختن فیلم آزاد بگذارند تا ما بتوانیم آن پیام انسانی را که احساس می‌کنیم در چنین فیلمی باید باشد به روی پرده بیاوریم».

به دلیل مشغلۀ آن روزهای سازمان فیلم، که سخت درگیر دوبلۀ مستندهای خارجی صنعتی بود، گلستان برای کارگردانی فیلم دنبال شخص دیگری می‌گردد؛ و چه کسی مناسب‌تر از فروغ فرخزاد؟

فروغ، پیش از این، هم در ساخت مستند یک آتش و مجموعه مستند‌های چشم‌اندازها قسمت‌های یک تا پنج تدوین را آزموده بود، و هم در ساخت نیمۀ دوم مستند چشم‌اندازها، کارگردانی را تجربه کرده بود. البته در کنار تجربه‌های فنی، تأثیرپذیری ادبی او از ابراهیم گلستان را هم نباید از یاد ببریم.

فروغ برای بررسی اولیۀ لوکیشن و آشنایی با موقعیت راهی تبریز می‌شود. او مشاهداتش از این سفر را این‌گونه تعریف می‌کند:

«جذام‌خانۀ تبریز توی یک کوره‌راه کوهستانی خیلی خراب قرار گرفته بود. اولین بار که وارد جذام‌خانه شدم و جذامی‌ها را دیدم، منظره واقعاً برایم وحشتناک بود. می‌دانید، زندگی در جذام‌خانه برای خود بیماران خیلی معمولی و عادی می‌گذرد. زندگیشان در اصل با زندگی ما فرقی ندارد؛ اما برای من که یک آدم خارجی بودم و همراه زندگی خودم در دنیای آن‌ها قدم می‌گذاشتم، دیدن این آدم‌های محروم از همه چیز، البته تکان‌دهنده بود.

…آن‌چه برای آن‌ها عادی است، یعنی نقص جسمیشان، در وهلۀ اول، برای ما تأسف‌آور و حتی وحشت‌آور است».

بعد از این سفر اولیه، فروغ به همراه گروه‌ و برای شروع فیلم‌برداری عازم تبریز می‌شوند. یک سفر دوازده روزه و در انزوای مطلق؛ نه ارتباطی با تهران هست و نه با تبریز. دو اتاق در کنار بهداری درمانگاه، سهم گروه تولید از جذام‌خانه می‌شود.

نظم روزمرۀ جذام‌خانه به هم ریخته بود و حادثه‌ در جریان بود. غریبه‌هایی ناشناس با دوربین و تجهیزات صدابرداری، سرتاسر حیاط را گز می‌کردند و می‌خواستند «فیلم» بسازند. کلمه‌ای نامأنوس برای ساکنین خانۀ سیاه. آدم‌هایی که در سراسر عمر خود، جز گروه محدود ساکنین جذام‌خانه، نه کسی را می‌دیدند و نه کسی از آن‌ها خبری می‌گرفت. حالا قرار بود آن‌ها تصویر داشته باشند. نه فقط در آینه‌های متعدد روی طاقچه‌های خانه‌شان، بلکه روی نگاتیو. یک تصویر ازلی، یک نگاه جاودانه.

پذیرش حضور گروه فیلم‌برداری، نیاز به زمان و همدلی با جذامیان داشت. فروغ دربارۀ این برخورد‌های اول می‌گوید:

«عکس‌العمل آن‌ها [جذامی‌ها] روزهای اول خیلی بد بود. با این‌ها رفتار خوبی نکرده بودند. هر کس به سراغشان رفته بود، در حقیقت عیبشان را نگاه کرده بود. اما من از همان روز اول سعی کردم خودم را برای قبول این فکر آماده کنم که این‌ها هم آدم‌های معمولی هستند. من به‌خدا می‌نشستم سر سفره‌شان، دست به زخم‌هایشان می‌زدم، دست به پاهایشان می‌زدم که جذام انگشتان آن را خورده بود. این طوری بود که جذامی‌ها به من اعتماد کردند».

فروغ به همراه باقی اعضای گروهش، دو روز اول را به مطالعه در حال‌وهوا و زیست جذامیان گذراندند تا هم با محیط جذام‌خانه آشنا شوند و هم فرهنگ آن‌جا را جذب کنند.

امیر کراری، دستیار فیلم‌بردار، در خاطرات خود از روزهای اول حضورش در جذام‌خانه می‌نویسد:

«دو روز اول، فروغ و همراهش ما در باغ می‌گشتیم. توی خانۀ این جذامی، توی خانۀ آن جذامی سرک می‌کشیدیم و پهلوی این جذامی و آن جذامی می‌نشستیم و فروغ با آن‌ها صحبت می‌کرد، و ایده‌هایی در ذهنش نقش می‌بست.

در آن دوازده روز، علاقۀ شدیدی به کارش و جذامی‌ها نشان داد. بیماری آن‌ها او را غمگین می‌کرد. وقتی که کار نمی‌کردیم، فکر می‌کرد که چطور می‌شود به این آدم‌ها کمک کرد. بچه‌های کوچک، دخترها و پسرها، را بغل می‌کرد و دست به سر و رویشان می‌کشید و نوازششان می‌کرد. خود را کاملاً به زن‌ها و پیرزن‌ها نزدیک کرد، و البته می‌خواست بداند که برای کارش چه باید بکند.

از طرف دیگر می‌خواست جذامی‌ها فکر کنند که بین او و آن‌ها هیچ فرقی نیست. برای همین وقتی از روز سوم فیلم‌برداری شروع شد، کاملاً با آن‌ها اخت شده بود و آن‌چه را که می‌خواست درآورد».

نگاه فروغ به جامعۀ جذامی‌ها از بینش خاصش نسبت به زندگی و گرایش او به مفاهیم تباهی و بیهودگی نشئت می‌گیرد. طنین این مفاهیم و مضامین در اشعار او – و به ویژه در دو دفتر شعر آخرش– منعکس شده‌اند. در آیه‌های زمینی می‌خوانیم:

آنگاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین‌ها رفت

و سبزه‌ها به صحراها خشکیدند

و ماهیان به دریاها خشکیدند

و خاک مردگانش را

زان پس به خود نپذیرفت

شب در تمام پنجره‌های پریده‌رنگ

مانند یک تصور مشکوک

پیوسته در تراکم و طغیان بود

و راه‌ها ادامۀ خود را

در تیرگی رها کردند

فرج‌الله صبا دربارۀ انعکاس جهان‌بینی فروغ در این مستند، از او می‌پرسد:

«به نظرم آمد که در این فیلم در مورد احساس عاطل بودن و بیهودگی زیاد تکیه شده است … آیا این فیلم، به طور کلی، تصویری از یک اجتماع دربسته و محصور نیست؟».

فروغ در پاسخ می‌گوید:

«چرا؛ اصلاً فیلم بر اساس این فکر ساخته شده… این زندگی – زندگی جذامی‌ها – می‌تواند هر جای دیگری باشد. آدم هر گوشۀ زندگی‌اش را نگاه کند، ممکن است یک جذامی پیدا بکند. کسی هم که شب و روزش را توی کافه می‌گذراند، به‌هر‌حال یک جذامی است، یک زندگی یکنواخت دارد… توی فیلم هم یک جذامی هست که مدام راه می‌رود … می‌رود و برمی‌گردد.

…زندگی جذامی‌ها می‌تواند نمونه‌ای باشد از زندگی عمومی ما. نمونه‌ای باشد از یک آدم معمولی؛ از یک رهگذر که راه می‌رود، ولی ما دردهایش را نمی‌بینیم و نمی‌دانیم. یک همچو فکری را می‌خواستیم در فیلم بگنجانیم».

تدوین سینمای شعر

اگر در شعر، این کلمه است که جان دارد و شاعرانه است و شعر را می‌سازد، در سینما این تصاویرند که کلمات فیلم هستند. همچون نماهایی که در مرحلۀ تدوین و در کنار گفتار متن – با صدای فروغ و گلستان – جهانی خاص و دیدگاهی یکه  براساس قریحه‌ و طبع شاعرانۀ سازنده می‌آفرینند.

از این منظر، تلاش فروغ در تدوین فیلم، برقرار کردن مجموعه‌ای از روابط انتزاعی بین نماها است تا از سطح روابط ظاهری و دیدگاه محدود تداومی بیرون بیاید، سیّالیت را در فیلم جاری کند و به عمق برسد. حضور جذامیان در نماهای فیلم، در کنار گفتار متن، مانع گسست تمرکز ما می‌شود و توجه ما را به روابط درونی نماها، به آن‌چه به واقع خارج تصویر است، جلب می‌کند.

گفتار متن مستند، در بخش‌هایی از اشعار فروغ است و متأثر از کتاب مقدس، و در بخش‌هایی بازگویی بخش‌هایی از کتاب مقدس. رد‌پای کتاب مقدس در زندگی فروغ به یک سال پیش از ساخت مستند بازمی‌گردد؛ جایی که تصمیم می‌گیرد برای غنای دیدگاه و زبان شعریش، به تعمق در کتاب‌های مقدس بپردازد.

در یکی از آخرین نماهای فیلم، جایی که مردی با چوبِ زیرِ بغل از حیاط جذام‌خانه به آستانۀ در نزدیک می‌شود، عبارات زیر مأخوذ از کتاب ارمیای نبی – باب ششم و هشتم – و کتاب ایوب – باب سی‌ام – توسط فروغ روی تصاویر خوانده می‌شوند؛ گفتاری که غرابتی هولناک با تصویر دارد:

«وای بر ما! زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایه‌های عصر دراز می‌شوند و هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد، از ناله‌های اسارت لبریز است و میان ما کسی نیست که بداند که تا به کی خواهد بود. موسم حصاد گذشت و تابستان تمام شد و ما نجات نیافتیم. مانند فاخته برای انصاف می‌نالیم و نیست. انتظار نور می‌کشیم و اینک، ظلمت است».

اکران و نقدها

خانه سیاه است برای اولین بار در سی‌ام بهمن ۱۳۴۱ در هشتاد و دومین جلسۀ کانون فیلم اکران شد و عمدتاً واکنش‌هایی منفی دریافت کرد. سینمایی‌نویسان روی خوشی به جسارت فروغ نشان ندادند و فیلم را اثری شلخته و فاقد سبکی مشخص قلمداد کردند.

شمیم بهار با دیدی سنت‌گرایانه و قیاس‌هایی جزم‌اندیش به نفی نوآوری‌های فروغ پرداخت:

«…فیلم ساکن است؛ به مجموعۀ چند عکس بیشتر شبیه است تا به سینما، و در عنوان‌بندی فیلم ضبط‌شده «عکس» از فلان. عکس[!]، چرا که فیلم‌برداری‌ای در کار نیست. دوربین بی‌حرکت باقی می‌ماند، مگر برای سه یا چهار حرکت افقی… و چند حرکت عمودی هست – که کاش نبود. از پاهای برهنۀ مردی حرکت می‌کنند و می‌رسند به صورتش و مرد در حال آوازخواندن است. چرا حرکت عمودی؟ چه تفاوتی می‌کرد اگر این مرد را با یک نمای مثلاً دور نشان می‌دادیم؟…

همۀ این‌ها را به تفصیل نوشته‌ام تا منظورم از گفتن این‌که سازندگانِ فیلم را با حرکات دوربین و بالطبع با سینما آشنایی نیست روشن شده باشد. نه دلیلی دارند برای به کار بردن مثلاً این حرکت عمودی و نه دلیلی برای به کار نبردن آن؛ و گفته‌ام که کاش فیلم تنها بد بود و نادرست – چرا که از بعد از صحنۀ اول دیگر ما توقعی از سازندگان فیلم نداریم؛ تنها کمی راستی و صمیمت ما را بسنده است؛ و فیلم همین را از تماشاچی دریغ می‌کند».

در مقابل اما، هوشنگ کاووسی، در یادداشتی با عنوان «یک فیلم کوتاه عجیب»، در تحسین فیلم و ذکر برخی ایرادات آن نوشت:

«خانه سیاه است، یا به عبارت دیگر فیلم فروغ فرخزاد، برای هر فیلم‌شناس یک کار قابل تحسین است. این فیلم هم مانند خیلی فیلم‌های باارج دیگر خالی از نقص نیست…

فروغ باید فروغ دیگری را در خود جست‌و‌جو کند، آن را بیابد و ساختن این فیلم را به او بسپارد. باز نمی‌گوییم چنین فیلمی حتماً باید شدید و وحشت‌انگیز باشد، می‌تواند شفقت‌انگیز و ترحم‌آور باشد، اما برداشت وقتی متوجه یک تمایل بود باید بر روال همان تمایل پیش رود تا آن چه را که «وحدت» می‌نامیم حفظ شود…

مقداری تمایلات فرمی در این فیلم هست که افه‌های قشنگ و خوب سینمایی دارد، ولی با این سوژه نمی‌آید. به یاد می‌آوریم هوردها (زمین بی‌نانِ) بونوئل و شب و مه آلن رنه را که فیلم‌هایی است موفق و بدون افه از این قبیل و بسیار مؤثر و نفرت‌انگیز، آن‌چنان که سازندگان خواسته‌اند مجسم کنند…

خانه سیاه است، فیلمی است دیدنی و تحسین‌کردنی که به مرزهای ترا‌ژدی می‌رسد».

پس از این بازخوردها، ابراهیم گلستان در مقام تهیه‌کننده، فیلم را برای اکران در بخش مسابقه به شانزدهمین دورۀ جشنوارۀ فیلم کن می‌فرستد. فیلم پذیرفته می‌شود، اما گلستان در تلگرافی درخواست خود را برای نمایش فیلم پس می‌گیرد و در نهایت فیلم در کن به نمایش درنمی‌آید. گلستان هیچ‌وقت توضیح مشخصی دربارۀ دلایل این تصمیم ارائه نداد.

خانه سیاه است اما پس از این اتفاق، در بخش مسابقۀ جشنوارۀ اوبرهاوزن آلمان غربی، جشنواره‌ای مخصوص فیلم‌های مستند، شرکت می‌کند؛ فیلم فروغ از بین ۶۵ مستند به عنوان بهترین فیلم جشنواره انتخاب می‌شود.

فروغ پس از خانه سیاه است

فروغ همچنان به تجربۀ فعالیت‌های غیرادبی‌اش ادامه داد؛ فیلم تبلیغاتی کوتاهی برای کیهان ساخت، در دو صحنه از خشت و آینه از ابراهیم گلستان و نمایش‌ِ شش شخصیت در جست‌و‌جوی نویسنده – به کارگردانی پری صابری – بازی کرد و یک فیلم‌نامۀ هزار‌صفحه‌ای نوشت:

«در این سناریو من سعی کرده‌ام زندگی حقیقی زن ایرانی را نشان بدهم. دلم می‌خواهد این فیلم در یکی از این خانه‌های قدیمی ایرانی فیلم‌برداری شود: خانه‌هایی که اتاق هایش تودرتو است. من این خانه‌ها را در کاشان دیده‌ام».

در جایی دیگر و در نامه‌ای به برادرش می‌نویسد:

«نزدیک به ۱۰۰۰ صفحه سناریو نوشتم که یک فیلم بسازم، ولی می‌ماند برای سال بعد. می‌ترسم که زودتر از آن چه فکر می‌کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بمانند».

و فروغ زودتر از آن‌چه فکر می‌کرد از دنیا رفت. در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، در یک تصادف رانندگی. نام او به عنوان یکی از مطرح‌ترین شاعران زن معاصر همچنان باقی مانده و خانه سیاه است جایگاه و ارزشی جهانی در سینمای مستند دارد.

جاناتان روزنبام، منتقد مطرح آمریکایی، سی سال پس از درگذشت فروغ و به مناسبت اکران خانه سیاه است در آمریکا، می‌نویسد:

«فیلم مستند غیرمتعارف بیست‌دقیقه‌ای و سیاه ‌و ‌سفید فروغ فرخزاد که در سال ۱۹۶۲ دربارۀ جذام‌خانه‌ای در شمال ایران ساخته شده، قوی‌ترین فیلم ایرانی است که من تاکنون دیده‌ام. فروغ فرخزاد به عنوان بزرگ‌ترین شاعر قرن بیستم ایران شناخته شده و در این فیلم تکنیک‌های شعری را آزادانه در قاب‌بندی، تدوین، صدا و روایت به کار برده است…

فیلم تصاویری از زندگی روزمرۀ جذامیان همچون غذا خوردن، معالجات پزشکی و آموزش و بازی کودکان را پیش چشم بیننده قرار  می‌دهد و در آن معنویت، جسارت و زیبایی موج می‌زند. هیچ نمونۀ غربی‌ای برای این فیلم نمی‌توان تصور کرد. خانه سیاه است از نگاه من به دعا و نیایش می‌ماند».

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا