
- نویسنده: علی جلالی
استاکر، روایت مواجهۀ نهاد علم و هنر با مسیحیت است. یک نویسنده و یک دانشمند، طالب ورود به اتاق آرزوها هستند و این کار فقط با یاری یک راهبلد ممکن است. این بلد، استاکر نامیده میشود.اما کلمۀ «استاکر» به معنی تعقیبکنندهای عذابآور است؛ یعنی بلد، پشت سر افراد حرکت کرده و آنها را رصد میکند و انتخاب راه منتهی به اتاق آرزوها، بسیاری مواقع خلاف میل و نظر او انجام میشود. استاکر در طی طریق ذکرشده، بارها پیشنهادهایی به این دو نفر میدهد، ملامتشان میکند و به گفتۀ نویسنده، موعظه مینماید.
در این حالت، ناگهان استاکر برای مخاطب بهصورت وجدان، وجدان مسیحی، به چشم میآید؛ زیرا وجدان هم تعقیبکنندهای گزنده است که با ویژگیهای بیانشده در روان انسان حضور دارد. استاکر با ادعای وجود اتاق آرزوها، که یادآور بهشت مسیحی است، هنر و علم را به حرکت به سمت آن وسوسه میکند. منطقه که اتاق آرزوها در قلب آن واقع شده، یادآور بشارت در مسیحیت است. مفهوم ذکرشده بهمعنی یکی شدن با الوهیت و قرار گرفتن در حریم اوست و اطلاق چنین نامی به این دلیل است که بالاترین و حقیقیترین بشارت همین است.
اما طبق سخنرانیهای کوتاه استاکر که برگرفته از فرازهای انجیلی است، برای تحقق بشارت باید دست از سختی، مقاومت و قدرت برداشت، و ضعیف و ناتوان شد. استفاده از اسلحه در منطقه، مساوی با نابودی است و این همان ایدۀ مسیحی را یادآوری میکند که هر گردنکشی و اقتدار انسانی، دشمنی و طغیان علیه خدای مسیحی است و بهوضوح گفته میشود که خداوند یار گدایان، مصروعان و فقرا است و فقط آن کس در سلطنت او وارد میشود که کودک شود.
اما هنر و علم خودمحورتر از آن هستند که به آنها بشارت داده شود. با کمک استاکر، نویسنده و دانشمند درمییابند که در اتاق آرزوها، پنهانیترین آرزوی افراد برآورده میشود نه آگاهانهترینش. این نشان میدهد افراد نمیتوانند خلاف سرشت خود عمل کنند و تقدیر ما همان طبیعت ناخودآگاه ماست و محال است تربیت ظاهری و تلاش سطحی و ادعا و انتخاب انسان بتواند آن مسیر را ذرهای تغییر دهد. به همین دلیل، نویسنده، و پس از آن، دانشمند، به اتاق آرزوها وارد نمیشوند.
صرفاً آن که ذاتی مسیحی و ناتوان دارد با تعبیر رویایش، به سعادتی مد نظر استاکر میرسد، اما ناخودآگاه هنر و علم مناسب چنین اتاقی نیست. استاکر تعریف میکند استاکری به نام خارپشت وجود داشته که به نیت کمک به برادرش به اتاق وارد شده اما به جایش ثروتمند شده که معلوم میشود آرزوی پنهانش پول بوده و به همین دلیل هم چند روز بعد خود را دار میزند. نهایتاً هر سه نفر از منطقه به شهر برمیگردند و استاکر به همسرش میگوید چشمان نویسنده و دانشمند خالی از ایمان بود و به همین دلیل، آرزویشان برآورده نشد.
این حقیقتی دقیق است که از زبان استاکر بیان میشود. هنر و علم نهتنها به مسیحیت ایمان ندارد، بلکه حجاب آن را پارهپاره میکند. درگیریها و مجادلات استاکر و دو مسافر، بیانگر همین موضوع است. آنها هیچ گاه پیرویی مطیع برای استاکر نبودند، اما آرزوی هنر و علم به شیوۀ اختصاصیشان برآورده شده است، آن هم با آفرینش آثار هنری و نظریههای علمیای که مرئیشدۀ ناروشنترین امیال این دو نهاد است.